سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/6/10
12:25 عصر

فلسطین،فلستین لطفا" شوهر بفرستین

بدست پیام در دسته


چقدرباید با عصبانیت شعارهای تندومخالف ستیز سر بدهیم واعصاب خود و دیگران را خرد وخاکشیر و متوجه

کارهای سیاسی وبه درد نخور به حال جوانان مخصوصا"دختران کال ورسیده ی و... این سرزمین کنیم.من به

عنوان یک روشن فکر درجه چهار ودرِ پیتی با توجه به اینکه با اقشار در پیتی وغیر کارشناس در ارتباطم واز بی

توجهی روشنفکران شبکه چهاری رسانه ی ملی به این قشر به قول خودشان عوام در شگفتم چند پیشنهادآبدار

وبی آب در رابطه باعاقبت به خیری دختران ترشیده این مرز وبوم دارم .وامیدوارم بااجرایی شدن این راهکارها

پیوند وهمبستگی ملت ایران و فلسطین بیشتر شود
1:مسئولیت وزارت فرهنگ این دو کشور به یک فرد سپرده شود ان هم یک فرد سوری یا لبنانی

2:در راهپیمایی روز قدس از کلماتی مثل عزیزم عشق من فدات بشم. حزب فقط حزب شوهرو مانند اینها توسط طایفه ی نسوان داده شود

3:چت روم بین ایرانیها ومردم فلستین رایگان شود وآنهایی که بتوانندیک مرد فلسطینی را تور کنند جهیزه ی کامل

همراه با یک مسکن مهر به عنوان هدیه بدون نوبت داده شود
4:در این مورد خاص تعدد زوجات وجود ندارد،اما امکان دارد در صورت اقبال عمومی مردان انجا شرایط تغییر کند

5:پیشنهاد میشود وزیران امور خارجه وفرهنگ ومسکن و ارتباطات ایران خانم و وزرای گفته شده ی آنها آقا باشد

6: از افراد نخبه ی که در دو قدم مانده به صبح شرکت می کنند تقاضا میشود با بحثهای کارشناسی

ونشستهای فوق مدرن این مهم را نها دینه کنند

7:یک جشن نمادین با حضور هنرمندان برپا شود به شرط اینکه همه ی مردان دیش داشه وچفیه ی عربی وتمام

خانوما لباس ومانتوی ایرانی بپوشند .
8:یک فیلم 90 قسمتی یا 120 قسمتی توسط س .م در باره ی این موضوع ساخته شود

9: به مناسبت این پیوند مبارک وزارتخانه ای با نام وزارت ازدواج {وزارت همبستگی }تاسیس شود

10:ازدواج چند هزار نفری انها را در یکی از ورزشگاههای کشورمان برپا کنیم.

88/6/10
11:28 صبح

شعری از مشیری

بدست پیام در دسته

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
رود آنجا که می بافتند کولی های جادو گیسوی شب را
همان جا ها که شب ها در رواق کهکشان ها خود می سوزند
همان جاها که اختر ها به بام قصر ها مشعل می افروزند
همان جاها که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند
همان جا ها که پشت پرده شب دختر خورشید فردا را می آرایند
همین فردای افسون ریز رویایی
همین فردا که راه خواب من بسته است
همین فردا که روی پرده پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدار است
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست
همین فردا همین فردا
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است
به هر سو چشم من رو میکند فرداست
سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند
قناری ها سرود صبح می خوانند
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور می بینم که می ایی
ترا از دور می بینم که میخندی
ترااز دورمی بینم که می خندی و می ایی
نگاهم باز حیران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
ترا در بازوان خویش خواهم دید
سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
تبسم های شیرین ترا با بوسه خواهم چید
وگر بختم کند یاری
در آغوش تو
ای افسوس
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
زمان در بستر شب خوابو بیدار است

88/6/10
9:25 صبح

سال گذشته را چگونه گذراندید؟

بدست پیام در دسته

نام و نام خانوادگی : کاظم تبریزی؛ کلاس: دبستان
موضوع انشا: سال گذشته را چگونه گذراندید؟


قلم بر قلب سفید کاغذ می گذارم و فشار می دهم تا انشاء ام آغاز شود. سال گذشته سال بسیار خوبی و پر برکتی می باشد. سال گذشته پسر خاله ام زیر تریلی ٌّ چرخ رفت و له گشت و ما در مجلس ترحیمش شرکت کردیم و خیلی میوه و خرما و حلوا خوردیم و خیلی خوش گذشت. ما خیلی خاک بازی کردیم. من هر چی گشتم پسرخاله ام را پیدا نکردم. در آن روز پدرم مرا با بیل زد، بدون بی دلیل! من در پارسال خیلی درس خواندم ولی نتوانستم قبول شوم و من را از مدرسه به بیرون پرت کردند. پدرم من را به مکانیکی فرستاد تا کار کنم و اوستای من هر روز من را با زنجیر چرخ می زد و گاهی موقع ها که خیلی عصبانی می شد من را به زمین می بست و دو سه بار با ماشین یکی از مشتری ها از روی من رد می شد. من خیلی در کارهای خانه به مادرم کمک می کنم. مادرم من را در سال گذشته خیلی دوست می داشت و من را خیلی ماچ می کند ولی پدرم خیلی حسود است و من را لای در آشپزحانه می گذاشت. در سال گذشته شوهر خواهرم و خواهرم خیلی از هم طلاق گرفتند و خواهرم بسیار حامله است و پدرم می گوید یا پسر است یا دوقلو، ولی من چیزی نمی گویم چون می دانم که بچه ای به این اندازه از هیچ کجای خواهرم در نخواهد آمد! در سال گذشته ما به مسافرت رفتیم و با قطار رفتیم. من در کوپه بسیار پدرم را عصبانی کردم و او برای تنبیه من را روی تخت خواباند و تخت را محکم بست و من تا صبح همان گونه خوابیدم! پدرم در سال گذشته خیلی سیگار می کشد و مادرم خیلی ناراحت است و هی به من میگوید: کپی اوغلی، ولی من نمی دانم چرا وقتی مادرم به من فحش می دهد، پدرم عصبانی می شود! در سال گذشته ما به عید دیدنی رفتیم و من حدودا خیلی عیدی جمع کرده ام، ولی پدرم همه آن ها را از من گرفت و آنتن ماهواره ای خرید که بسیار بد آموزی دارد و من نگاه نمی کنم و پدرم از صبح تا شب شوهای بی ناموسی نگاه می کند و بشکن می زند. پدرم در سال گذشته رژیم گرفته است و هر شب با دوست هایش آب و ماست و خیار می خورند و می خندند، گاهی وقتا هم آب با چیپس و ماست موسیر.
..... من خیلی سال گذشته را دوست دارم و این بود انشای من......

88/6/10
9:20 صبح

امرزم امد....

بدست پیام در دسته

امروز داشتم فکر میکردم بدترین چیزی که نتونم تحملش کنم چیه؟!گرما...کار زیاد و وقت کم...تشنگی...دوری از کسایی که دوستشون دارم...فیلمای تکراری تلویزیون...هنگ کردن موبایل...ویروسی شدن کامپیوتر...یه بحث خسته کننده و بی نتیجه با یه دوست...گرسنگی...بی اعتنایی اطرافیان...حسرت کارایی که میشد انجام داد و ندادم...یه حرف بی ربط زدن توی یه جمع 120 نفره و تحمل چشم غره ی دیگران...حقی که ازم گرفته شده...کاری که به خیال خودت لطف کردی و واسش انجام دادی بعد بذارن به حساب وضیفه...2کیلومتر با کفش پاشته بلند پیاده روی کردن...صبح روزی که یه قرار مهم داری خواب بمونی...یه شرایط فوق عالی برات بشه یه خاطره ی شیرین واسه همیشه.....دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه ولی همه ی اینا غیر قابل تحمله.از همه ی اینا بدتر بی کاریه.این تعطیلات تابستونیم همه ی لذتش واسه 2 هفته ی اول بود.میگن اولین تعطیلات بدون استرس!!این دیگه خیلی بی ربطه.این همه استرسسس.تا 10 مرداد که استرس رتبه داشتیم حالا هم انتخاب رشته.نمیدونم چرا باید این همه طول بکشه.بابا فیلم گودزیلا بود تا حالا آماده شده بود یه چند تا دونه رشته خواستید بررسی کنیدا!!راستی امروز نتایج آزاد اومد.م معماری تهران مرکز.رتبه ام شده بود 22.اگه میدونستم اینقدر راحته برق میزدم.هرچند منکه اصلا برق دوست ندارم ولی واسه ماکه قرار نیست بریم آزاد خوبه حداقل پرسیدن چی قبول شدی میگفتیم برقققق تا چشمانشان بر کف پاهایشان بچسبد.آخه یکی نیست بگه بابا، جاسبی برادر من جریان 7 ماه قبل کنکور انتخاب رشته کردن چیه آخه؟اونم با توجه به آزمون در پیتی مثل قلم چی!!!خب اون موقع ها که هنوز به معرفت نرسیده بودیم و درسمان نمی آمد و غول 3شاخ و 6دمی مانند کنکور هنوز جدی نشده بود ترازمان در حد 6900 بود مجبور بودیم low level رشته ها را برگزینیم.میگم قلم چی در پیته چون اصلا نمیشه رو نتیجه اش حساب باز کرد.مثلا باید رتبه ی آخرین آزمون شبیه کنکور باشه دیگه!ماکه آخرین آزمون رتبمون شد 280 چرا در سراسری با اینچنین رتبه ی نجومی و مخوفی روبرو شدیم؟؟عمو قلم جان ما تصور رتبه ای زیر 500 داشتیم و در خیالات شیرین خویشتن انتخاب رشته ای بس شگفت انگیز نموده بودیم پس چرا این چنین با احساسات لطیف یک کنکوری حساس بازی شد؟هیجان برای قلب کوچکمان مضر است.به هر حال دیگه گذشت.ولی کاش تو سراسری رتبه ام این میشد!دیگه مسافرت و خرید و تفریح و باغ وحش و شهر بازی و پاساژ گردی و سینما و کوه و تئاترهم کارساز نیست.حتی دیدن دوباره ی دوستان صمیمی بعد از یه مدت 2ماهه هم جالب نیست.من نمیدونم کجای این تعطیلات قشنگه آخه...همش که استرس و دلهره و افسردگیه....راستی من اگه تو دوران مدرسه که داشتم واسه کنکور درس میخوندم اینقدر بی خوابی سراغم میومد میتونستم از 24 ساعت 25 ساعت درس بخونم!!!ولی نمیدونم چرا اون مو قع همش دوست داشتم بخوابمو فیلم ببینم و بیرون برمو با یه نفر صحبت کنم...انگار هر کاریو که اراده میکنی انجام بدی یکی واست برنامه میریزه که حالتو بگیره...به هر حال ما همچنان صبر میکنیم...این تنها کاریست که از عهده مان بر می آید...صبر تنها چیزیست که خدا به ما اندکی داده ولی خواسته بسیار از آن بهره ببریم...حالا خدا یه وقت اسراف نشه این همه صبر مصرف میکنیم!!!!

88/6/10
9:9 صبح

نمکدون فروشی

بدست پیام در دسته

من طرفدار مغازه هایی هستم که فقط یه چیز می فروشن، منتها تنوع جنسشون زیاده. الان خیلی از مشاغل همینطورن، مثل گل فروشی ها، کتابفروشیها و ...

ولی بعضی از چیزا هستن که واقعا نمیشه (حداقل الان) اونا رو توی یه مغازه مختص! پیدا کرد. تا حالا فکر کردید اگه بخواهید نمکدون بخرید باید کجا برید؟ (درسته اغلب لوازم پلاستیک فروشی ها دارن . . !) اما شاید شما نمکدون چینی بخواهین، یا نمکدونای فانتزی!

پیشنهاد میدم یه مغازه باشه فقط نمکدون بفروشه، همه جور نمکدون. (چینی، بلور، پلاستیکی، ارزون، گرون و ...). موقعیت تجاریش مهمه. و تبلیغات که از همه مهتره.

حالا چرا نمکدون . . ؟ (خوب شما می تونی یه پیشنهاد دیگه بدی)


<      1   2   3   4   5      >